گنجور

 
خواجوی کرمانی

مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست

ما زیر دست مهر و فلک زیر پای ماست

تا بر در سرای شما سر نهاده ایم

اقبال بنده ی در دولتسرای ماست

بودی بسیط خاک پر از های و هوی ما

و کنون جهان ز گریه پر از های های ماست

زینسان که در قفای تو از غم بسوختیم

گوئی که دود سوخته ئی در قفای ماست

تا کی زنید تیغ جفا بر شکستگان

سهلست اگر بقای شما در فنای ماست

گر برکشی و گر بکشی رای رای تست

هر چیز کان نه رای تو باشد نه رای ماست

آن کاشنای تست غریبست در جهان

وانکو غریب گشت ز خویش آشنای ماست

ما را اگر تو مشترییی این سعادتیست

بنمای رخ که دیدن رویت بهای ماست

خواجو که خاک پای گدایان کوی تست

شاهی کند گرش تو بگوئی گدای ماست