گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان

در بند کمند تو دل حلقه گشایان

وی برده بدندان سرانگشت تحیر

ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان

همچون مه نو گشته ام از مهر تو در شهر

انگشت نما گشته ی انگشت نمایان

عمرم بنهایت رسد و دور بآخر

لیکن نرسد قصّه عشق تو بپایان

این نکهت مشکین نفس باد بهشتست

یا بوی تو یا لخلخه ی غالیه سایان

با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت

تا کم نشود مشغله ی بی سر و پایان

محمول سبکروح که در خواب گرانست

او را چه غم از ولوله ی هرزه داریان

باید که بر آید چو برآید نفس صبح

از پرده سرا زمزمه ی پرده سرایان

منزلگه خواجو و سرکوی تو هیهات

در بزم سلاطین که دهد راه گدایان