گنجور

 
خواجوی کرمانی

دلم مرید مراد است و دیده رهبر دل

سرم فدای خیال و خیال در سر دل

کمند زلف تو را گر رسن دراز آمد

در آن مپیچ که دارد گذر به چنبر دل

دلم چگونه نماید قرار در صف عشق

چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی

مرا که خون جگر می‌خورم ز ساغر دل

دل صنوبری‌ام همچو بید می‌لرزد

ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

تو آن خجسته همای بلند پروازی

که در هوای تو پر می‌زند کبوتر دل

دلم ربودی و تا رفتی از برابر من

نرفت یک سرِ مو نقشت از برابر دل

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر

که می‌زند سر زلف تو حلقه بر در دل

به ملک روی زمین کی نظر کند خواجو

کسی که ملک وصالش بود مسخّر دل

 
 
 
خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۵

دل صنوبریم همچو بید می لرزد

ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

حافظ

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است

ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

محتشم کاشانی

رسید باز طپاننده کبوتر دل

سبک کنندهٔ تمکین ز صبر لنگر دل

خرد کجاست که دارد لوای صبر نگاه

که شد عیان علم پادشاه کشور دل

رسید شاه سواری که در حوالی او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه