عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
سلطان ننهد بنده محنت زده را بند
ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی
من دانم و یعقوب فراق رخ فرزند
از دیده ی رود آور اگر سیل برانم
چون دجله ی بغداد شود دامن الوند
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی
جهلست خردمندی و دیوانه خردمند
تا جان بود از مهر رخش برنکنم دل
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
آن فتنه کدامست که بنیاد جهانی
چون پرده ز رخسار برافکند بر افکند
بر من مفشان دست تعنّت که بشمشیر
از لعل تو دل برنکنم چون مگس از قند
در دیده ی من حسرت رخسار تو تا کی
در سینه ی من آتش هجران تو تا چند
ناچار چو شد بنده ی فرمان تو خواجو
چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تُنبُل و ترفند
زیبا بود ار مرو بنازد به کسایی
چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند
گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بد اصل مپیوند
اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند
شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است
کایم گه و بیگاه بهنزدیک خداوند
المنهٔ لِلّه که هم آخر بِبَر آمد
[...]
از قصه دوشینه من تا که خداوند
آگاه شود میبسرایم سخنی چند
دوشینه مرا انده آن نامده فرزند
بربست به صد بند و فرو داشت به صد بند
تا صبح به من خیل خیالات فرستاد
[...]
لطف ملک العرش به من سایه برافکند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.