کدام دل که ز دوری بجان نمی آید
کدام جان که ز غم در فغان نمی آید
سرشک من بکجا می رود که همچون آب
دو دیده نازده بر هم روان نمی آید
ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم
که یادم از سمن و ارغوان نمی آید
بی شکایتم از سوز سینه در جانست
ولی ز آتش دل بر زبان نمی آید
چنان سفینه صبرم شکست و آب گرفت
که هیچ تخته از آن بر کران نمی آید
کسی که نام لبش می برد عجب دارم
که آب زندگیش در دهان نمی آید
معانئی که در آن صورت دلافروزست
ز من مپرس که آن در بیان نمی آید
براستی قد سرو سهی خوشست ولیک
براستان که بچشمم چنان نمی آید
نمی رود سخنی در میان او خواجو
که از فضول کمر در میان نمی آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق و دردناک خود از دوری معشوق میپردازد. او به شدت تحت تأثیر غم و اندوه است و هیچ یک از دلایل آرامش و شادی نمیتواند خیال او را راحت کند. آب چشمش همچون سیلابی جاری است و یاد محبوبش چنان مستش کرده که به یاد زیباییهای دیگر نمیافتد. شاعر از سوز و دردی که در دل دارد شکایتی نمیکند، اما این درد از زبانش بیرون نمیآید. او به تنهایی و ناراحتیاش اشاره میکند و میگوید که تاب و صبرش به شدت شکسته است. او در انتها، به زیبایی معشوقش اشاره میکند که برایش بسیار ویژه و بیهمتاست و هیچ چیز دیگر نمیتواند با آن مقایسه شود. شاعری چون خواجو، احساساتش را دقیقاً نمیتواند به زبان بیاورد و این وضعیت او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: کدام دلی هست که از دوری معذب نشود و کدام جان است که از اندوه فریاد نزد؟
هوش مصنوعی: اشک من به کجا میرود که مانند آب چشمهایم نمیتواند بر روی هم سرازیر شود؟
هوش مصنوعی: از خوشحالی و شوق زیبایی چهرهاش آنچنان مست و شاداب هستم که حتی یاد گلهای خوشبو و زیبا هم به ذهنم نمیآید.
هوش مصنوعی: بدون هیچ شکایتی از درد سینهام در درونم هست، اما این آتش در دلم بر زبان نمیآید.
هوش مصنوعی: صبر من به حدی شکسته و تحملم تمام شده که دیگر هیچ امیدی برای نجات و رسیدن به ساحل ندارم.
هوش مصنوعی: کسی که به یاد لبانش میافتد، برایم عجیب است که چرا طعم زندگیاش در دهانش نمیآید.
هوش مصنوعی: معناهایی که در آن شکل زیبا و دلنشینی وجود دارد را از من نپرس، چون نمیتوانم آنها را به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: واقعاً قامت سرو زیباست، اما برای من اینطور که باید نیست و به چشمم چنین نمیآید.
هوش مصنوعی: در میان او سخنی رد و بدل نمیشود که خواجو از فضولی بیجهت دوری کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کدام لب که از او بوی جان نمیآید
کدام دل که در او آن نشان نمیآید
مثال اشتر هر ذرهای چه میخاید
اگر نواله از آن شهره خوان نمیآید
سگان طمع چپ و راست از چه میپویند
[...]
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید
زبان شعله به کار بیان نمیآید
ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست
ز دیده دیدن ریگ روان نمیآید
خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.