گنجور

 
خواجوی کرمانی

درد محبت درمان ندارد

راه مودت پایان ندارد

از جان شیرینت ممکن بود صبر

اما ز جانان امکان ندارد

آنرا که در جان عشقی نباشد

دل بر کن از وی کو جان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد

عیش گدایان سلطان ندارد

ایدل ز دلبر پنهان چه داری

دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد

درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد

هرکو بکفرش ایمان ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اسیری لاهیجی

چون سوز عشقت پایان ندارد

زان درد عاشق درمان ندارد

هرکو نگردد در عشق کافر

در دین عاشق ایمان ندارد

گر خون عاشق بی جرم ریزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه