خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

درد محبت درمان ندارد

راه مودت پایان ندارد

از جان شیرینت ممکن بود صبر

اما ز جانان امکان ندارد

آنرا که در جان عشقی نباشد

دل بر کن از وی کو جان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد

عیش گدایان سلطان ندارد

ایدل ز دلبر پنهان چه داری

دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد

درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد

هرکو بکفرش ایمان ندارد