گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای آفتاب اوج معانی که از علّو

قدرت ورای کنگره قصر مشتریست

وی صدر روزگار که صدر رفیع تو

بالاتر از مدارج نه چرخ چنبریست

رشحی زنهر جود تو دریای قلزمست

عکسی ز نور رای تو خورشید خاوریست

هر چند رایت از ید بیضا نمونه ئیست

لیکن بدایع سخنت سحر سامریست

باشد غذای طوطی شیرین سخن شکر

شیرین تر آنکه طوطی نطق تو شکّریست

بیمست تا حسود تو از غصّه جان دهد

زینسان که شیوه ی سخنت روح پروریست

ادراک هر کسی نرسد در دقایقت

کار کیست قیمت جوهر که جوهریست

چون ظاهرست در سخنت نطق عیسوی

سر پیش لطف طبع تو ننهادن از خریست

 
sunny dark_mode