گنجور

 
خواجوی کرمانی

گره ی زلف بهم برزده کاین مشک تتارست

رقم از غاله بر گل زده کاین خطّ غبارست

رشته ئی بر قمر انداخته کاین مار سیاهست

نقطه ئی بر شکر افکنده که این مهره ی مارست

مشک بر برگ سمن بیخته یعنی شب قدرست

زلف شبرنگ بهم بر زده یعنی شب تارست

لؤلؤ از پسته ی خود ریخته کاین چیست حدیثست

لاله در مشک نهان کرده که این چیست عذارست

نرگسش خفته و آوازه در افکنده که مستست

وندرو باده اثر کرده که در عین خمارست

باد بویش بچمن برده که این نکهت مشکست

وز چمن نکهتی آورده که این نفخه ی یارست

مرغ بر طرف چمن شیفته کاین کوی حبیبست

باد بر برگ سمن فتنه که این روی نگارست

سر موئی بصبا داده که این نافه ی چینست

بوئی از طرّه فرستاده که این باد بهارست

نرگسش خون دلم خورده که این جام صبوحست

غمزه اش قصد روان کرده که هنگام شکارست

تهمتی بر شکر افکنده که این گفته ی خواجوست

برقعی بر قمر انداخته کاین لیل و نهارست