گنجور

 
خواجوی کرمانی

جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست

نظری کن که به جانم خطر از بیماریست

حال من نرگس بیمار تو داند ز آنروی

که در او همچو دل من اثر از بیماریست

هر طبیبی که علاج دل بیمار کند

تو مپندار که او را خبر از بیماریست

تا جدا مانده ام از روی تو ای سیمین بر

رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست

چه شود گر بعیادت قدمی رنجه کنی

که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست

من پرستار دو چشم خوش بیمار توام

گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست

تا دلم فتنه ی آن نرگس بیمار تو شد

بر من این واقعه نوعی گر از بیماریست

چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست

دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست

ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست

قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست

عیب خواجو نتوان کردن اگر بیماریست

هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست

همه بیماری او روز و شب از نرگس توتست

ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست