گنجور

 
خواجوی کرمانی

خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم

ناقوس دیر عشق را بر چرخ بوقلمون زنیم

هر چند از چار آخشیج و پنج حس در شش دریم

از چار حدّ نه فلک یکدم علم بیرون زنیم

گر رخش همّت زین کنیم از هفت گردون بگذریم

هنگام شب چون شبروان هنگامه بر گردون زنیم

بی دلستان دل خون کنیم وز دیدگان بیرون کنیم

بر یاد آن پیمان شکن پیمانه را در خون زنیم

مائیم چون مهمان او دور از لب و دندان او

هر لحظه ئی بر خوان او انگشت بر افیون زنیم

لیلی چو بنماید جمال از برقع لیلی مثال

در شیوه ی جان باختن صد طعنه بر مجنون زنیم

خواجو چه اندیشی ز جان دامن بر افشان بر جهان

ما را گر از جان غم بُود پس لاف عشقش چون زنیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode