مبرید نام عنبر بر زلف چون کمندش
مکنید یاد شکّر بر لعل همچو قندش
بدو چشم شوخ جادو بربود خوابم از چشم
مرساد چشم زخمی بدو چشم چشم بندش
نکنم خلاف رایش بجفا و جور دشمن
که محبّ دوست بیمی نبُود زهر گزندش
چو بدامنش غباری ز جهان نمی پسندم
چه پسندد از حسودم سخنان ناپسندش
بکمندش احتیاجی نبُود بصید وحشی
که گرش بتیغ راند نکشد سر از کمندش
نه منم اسیر تنها بکمند یار زیبا
که بشهر او در آمد که نگشت شهربندش
مکنید عیب خواجو که اسیر و پای بندست
که اگر نمی کشندش بعتاب می کشندش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خجل است سرو بستان بر قامت بلندش
همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش
چو درخت قامتش دید صبا به هم برآمد
ز چمن نرست سروی که ز بیخ برنکندش
اگر آفتاب با او زند از گزاف لافی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.