گنجور

 
خواجوی کرمانی

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش

الرحیل ای لعبت شیرین زبان بدرود باش

جان بتلخی می دهیم ای جان شیرین دست گیر

دل بسختی می نهیم ای دلستان بدرود باش

می رویم از خاک کویت همچو باد صبحدم

ای بخوبی گلبن بستان جان بدرود باش

ناقه بیرون رفت و اکنون کوس رحلت می زند

خیمه بر صحرا زد اینک ساربان بدرود باش

ایکه از هجر تو در دریای خون افتاده ام

از سرشک دیده ی گوهرفشان بدرود باش

گر ز ما بر خاطرت زین پیش گردی مینشست

می رویم از پیشت اینک در زمان بدرود باش

همچو خواجو در رهت جان و جهان در باختیم

وز جهان رفتیم ای جان جهان بدرود باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode