دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید
خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش
قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکد
نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد
تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید
دلم ابروی ترا می طلبد پیوسته
ماه نو گرچه شب و روز نباید طلبید
خط مشکین که نباتست بگرد شکرت
تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید
چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر
آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید
خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری
گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید
خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست
لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید
تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد
دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر
خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان
دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش میگوید
از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روحالقدس
[...]
هر که او بندهٔ این حضرت والا بود
همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد
آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود
عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز
یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود
شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود
جز خداوند مفرمای که خوانند مرا
سزد این نام کسی را که غلام تو بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.