عجب از قافله دارم که بدر می نشود
تا زخون دل من مرحله تر می نشود
خاطرم در پی او می رود از هر طرفی
گرچه از خاطر من هیچ بدر می نشود
آنچنان در دل و چشمم متصور شده است
کز برم رفت و هنوزم ز نظر می نشود
دست دادیم ببند تو و تسلیم شدیم
چاره ئی نیست چو دستم بتو در می نشود
صید را قید چه حاجت که گرفتار غمت
گر بتیغش بزنی جای دگر می نشود
هر شب از ناله من مرغ بافغان آید
وین عجب تر که ترا هیچ خبر می نشود
عاقبت در سر کار تو کنم جان عزیز
چکنم بیتو مرا کار بسر می نشود
روز عمرم ز پی وصل تو شب شد هیهات
وین شب هجر تو گوئی که سحر می نشود
کاروان گر بسفر می رود از منزل دوست
دل برگشته ی خواجو بسفر می نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی اندر سر کار تو کنم جان عزیز
پیش بالای تو باری چو بباید مردن
همین شعر » بیت ۷
عاقبت در سر کار تو کنم جان عزیز
چکنم بی تو مرا کار بسر مینشود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.