گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز گردش فلک تیز گرد آینه فام

چو راه یافت بدین قلعه اختلال تمام

بر آمد اختر دولت ز مطلع مقصود

گرفت کار ممالک دگر قرار و نظام

طلوع کرد ز مشرق مه سپهر جلال

نزول کرد بکرمان شه ستاره غلام

جمال دنیی و دین شاه شرق ابواسحق

که قاصرست ز ادراک پایه اش اوهام

رهین منت احسان او وحوش و طیور

اسیر چنبر فرمان او سوام و هوام

بعهد مملکتش پشّه حامی طغرل

بدور معدلتش گرگ راعی اغنام

بوقت انک شهنشاه لاجورد سریر

بقصد قاصد سیاره کرده بود مقام

چهل گذشته بتاریخ هجری از هفصد

ز عید گشته بعید و قریب ماه صیام

بالتفات ضمیر منیر ملک پناه

که باد ملک جهان در پناه او مادام

اساس قلعه بجائی رسید کز رفعت

ببرد رونق این نه رواق مینا فام

بدیده بانی بر بام طارمش کیوان

بکو تو الی بر برج غرفه اش بهرام

مهش بماله ی سیمین کشیده گچ در طاق

خورش بناوه زرین کشیده گل بر بام

فروغ چشمه ی خورشید شمسه اش کرده

ز لوح چهره شب مرتفع سواد ظلام

همیشه تا شه آتش رخ فلک هر روز

ز خیط شمس بتابد طناب سبز خیام

طناب خیمه او باد زلف حور العین

گدای درگه او باد خسرو ایام