گنجور

 
خواجوی کرمانی

اهل دل پیش تو مردن ز خدا می خواهند

کشته ی تیغ تو گشتن بدعا می خواهند

مرض شوق تو بر بوی شفا می طلبند

درد عشق تو بامید دوا می خواهند

طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست

بجز ارباب نظر کز تو ترا میخواهند

ما چنین سوخته از تشنگی و لاله رخان

آب سرچشمه ی مقصود ز ما می خواهند

روی ننموده ز ما نقد روان می جویند

ملک در بیع نیاورده بها می خواهند

بسرا مطرب عشاق که مستان از ما

دمبدم زمزمه ی پرده سرا می خواهند

آن جماعت که من از ورطه امانشان دادم

این دمم غرقه ی طوفان بلا می خواهند

من وفا میکنم و نیستم آگه که مرا

از چه رو کشته شمشیر جفا می خواهند

پادشاهان جهان هیچ شنیدی خواجو

که چرا درد دل ریش گدا می خواهند