گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش

کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش

بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت

مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش

نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس

زانک هم باشد طبیبانرا غم بیمار خویش

چون نمی بینی کسی کو جز تو می گوید سخن

خویشتن می گوی و مینه گوش بر گفتار خویش

ایکه در عالم بزیبائی و طلفت یار نیست

با چنین صورت مگر هم خویش باشی یار خویش

ما بچشم خویش رخسار تو نتوانیم دید

دیده بگشای و بچشم خویش بین رخسار خویش

کار ما اندیشه ی بی خویشی و بی کیشی است

هر که را بینی بود اندیشه ئی در کار خویش

خویش را خواجو بشناسد گرچه او را قدر نیست

هم بقدر خویش داند هر کسی مقدار خویش

چون ز خویش و آشنا بیگانه شد باشد غریب

گر کند بیگانگانرا محرم اسرار خویش

 
 
 
سعدی

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع

لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش

تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟

حیف می‌داند که بعد از چند مدت بیدلی

شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش

هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست

[...]

سیف فرغانی

ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش

ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش

روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم

عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش

مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جامی

هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش

تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش

تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت

روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش

دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر

[...]

اسیری لاهیجی

ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش

تا چرا دور اوفتادم از دیار و یار خویش

من ندانستم که درد هجر تو زینسان بود

ورنه هرگز کی جدا گشتی من از دلدار خویش

تا چرا زنده بماندم در غم هجران او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه