گنجور

 
خواجوی کرمانی

که می‌رود که پیامم به شهر یار رساند

حدیث بندهٔ مخلص به شهریار رساند

درود دیدهٔ گوهر‌نثار لعل‌فشانم

بدان عقیق گهرپوش آبدار رساند

دعا و خدمت میخوارگان به وقت صبوحی

بدان دو نرگس میگون پرخمار رساند

ز راه لطف به جز باد نوبهار که باشد

که حال بلبل بیدل به نوبهار رساند

اگر به نامهٔ غم روزگار باز نمایم

کسی که نامه رساند به روزگار رساند

هوا گرفتم و جان را به دست آه سپردم

به بوی آنکه چو بادش بدان دیار رساند

ولی به منزل یاران نسیم باد بهاران

گمان مبر که ز خاکم به جز غبار رساند

مگر بَریدِ صبا اشتیاقِ نامهٔ خواجو

به کوی یار کند منزل و به یار رساند