خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۱

که می رود که پیامم بشهر یار رساند

حدیث بنده ی مخلص بشهریار رساند

درود دیده ی گوهر نثار لعل فشانم

بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند

دعا و خدمت میخوارگان بوقت صبوحی

بدان دو نرگس میگون پرخمار رساند

ز راه لطف بجز باد نوبهار که باشد

که حال بلبل بیدل بنوبهار رساند

اگر بنامه غم روزگار باز نمایم

کسی که نامه رساند بروزگار رساند

هوا گرفتم و جانرا بدست آه سپردم

ببوی آنک چو بادش بدان دیار رساند

ولی بمنزل یاران نسیم باد بهاران

گمان مبر که ز خاکم بجز غبار رساند

مگر برید صبا اشتیاق نامه ی خواجو

بکوی یار کند منزل و بیار رساند