گنجور

 
خاقانی

شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست

ریزه خور خوان من عنصری و رودکی

زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی

گشته چو مال کریم حرص من از اندکی

قالت من نیم‌روز، حالت من نیم‌شب

تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی

در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست

خلق همه کودکند من نکنم کودکی

بلبل خُردم که خورد بس کُنَدَم کرمکی

کرمِ قَزَم در هنر زان نکنم کرمکی

بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است

وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی

تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر

من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی

عذر نهم گرنه‌ای خوش سخن و راست‌بین

حنظل و آنگه خوشی؟ احول و آنگه یکی؟

بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است

من ز پی فال سعد مانکیم مانکی

اینت علی رایتی قاتل هر خارجی

وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی

جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود

با هنر هاشمی با کرم برمکی

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

نیست مرا در نظر در دو جهان جز یکی

هست یقینم یکی نیست در آن یک شکی

وهم خیال دوئی نقش کند بر ضمیر

ظن غلط می بری نیست شکی در یکی

در دو جهان یک وجود آینه اش صدهزار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه