گنجور

 
خاقانی

ز کام نهنگان برون آمدیم

ز غرقاب دریای خون آمدیم

نه از بادیه بل ز طوفان نوح

به کشتی عصمت درون آمدیم

سه ماه از تمنای جنات عدن

به دست زبانی زبون آمدیم

سه ماهه سفر هست چل‌ساله رنج

که از تیه موسی برون آمدیم

به سگ‌جانی ار چون سکندر به طبع

در آن راه ظلمات گون آمدیم

چو خضر از سرچشمه خوردیم آب

هم الیاس را رهنمون آمدیم

ز غوغای زنگی‌دلان عرب

گریزان ندانی که چون آمدیم

از آن زاغ فعلان گه شبروی

ز صف کلنگان فزون آمدیم

ز خون خوردن و حبس جستیم عور

تو گوئی ز مادر کنون آمدیم

اگر سرنگون خوانده‌ای مان رواست

که از ما از رحم سرنگون آمدیم