گنجور

 
خاقانی

از عزیزان سال دل کردم

هیچ شافی جواب نشنیدم

جز دو حرف نبشته صورت دل

معنی دل به خواب نشنیدم

دیدم آری هزار جنس طلب

لیک یک جنس‌یاب نشنیدم

کشت امید زرد دیدم لیک

وعدهٔ فتح باب نشنیدم

یک خروش خروس صبح کرم

زین خراس خراب نشنیدم

عشوهٔ صبح کاذب است کز او

خبر آفتاب نشنیدم

هرچه جستم ز سفله صدق سحاب

جز دروغ سراب نشنیدم

خنجر برق و کوس رعد بسی است

جوش جیش سحاب نشنیدم

همه عالم گرفت ننگ نفاق

نام اخلاص ناب نشنیدم

همه مردم دروغ زن دیدم

راست از هیچ باب نشنیدم

سیبوی گفت من به معنی نحو

یک خطا در خطاب نشنیدم

من به معنی صدق می‌گویم

که ز یک کس صواب نشنیدم

جوی امید رفت خاقانی

لیک ازو بانگ آب نشنیدم