پسر داشتم چون بلند آفتابی
ز ناگه به تاری مغاکش سپردم
به درد پسر مادرش چون فروشد
به خاک آن تن دردناکش سپردم
یکی بکر چون دختر نعش بودم
به روشندلی چون سماکش سپردم
چو دختر سپردم به داماد گفتم
که گنج زر است این به خاکش سپردم
بماندم من و ماند عبد المجیدی
ودیعت به یزدان پاکش سپردم
اگر کس نباشد پناهش به شروان
پناهش بس است آن خداکش سپردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم ناشی از از دست دادن فرزندانش سخن میگوید. او پسری را که همچون نور در زندگیاش بود، ناگهان به تاریکی مغاکی میسپارد و مادرش را دچار درد میکند. سپس از دختری یاد میکند که چون جواهر ارزشمند است و به دامادش سپرده میشود. در پایان، شاعر به تنهایی و بیپناهی خود اشاره میکند و به خدای یکتا پناه میبرد، زیرا میداند اگر کسی در شروان نباشد به او تکیهگاه کافی خواهد بود.
هوش مصنوعی: من پسر داشتم که همچون تابش آفتاب برآمده بود، اما ناگهان او را به درون تاریکی و گودالی عمیق سپردم.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و درد پسر، بدن او را به خاک سپردم، همانطور که مادرش به خاطر او رنج میبرد.
هوش مصنوعی: من مانند دختری باکره بودم و به خاطر روشندلی و بخشش خود، خود را به شخصی سپردم که مانند سماک کوهی است.
هوش مصنوعی: وقتی دخترم را به شوهرش سپردم، به او گفتم که او مانند یک گنج با ارزش است و حالا او را به زمین سپردم.
هوش مصنوعی: من و عبد المجید در این دنیا باقی ماندیم و من او را به خداوند بزرگ سپردم.
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند به او کمک کند، پناهگاه او همان خداست و من او را به خدا سپردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.