گفتی از شاهان تو را دل فارغ است
دل ز شاهان فارغ است آری مرا
والی ری کز خراسان رفتنم
منع کرد آن، نیست آزاری مرا
گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا
من به پیران خراسان میشوم
نیست با میران او کاری مرا
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
گفتی از شاهان تو را دل فارغ است
دل ز شاهان فارغ است آری مرا
والی ری کز خراسان رفتنم
منع کرد آن، نیست آزاری مرا
گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا
من به پیران خراسان میشوم
نیست با میران او کاری مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از بیتوجهی به شاهان سخن میگوید و تصریح میکند که دلش از آنها فارغ است. همچنین اشاره میکند که والی ری از رفتن او به خراسان جلوگیری کرده، اما این منع برای او مشکلی ایجاد نمیکند. او بیان میکند که هیچکس اجازه خروج از آنجا را ندارد و در نهایت تصمیم دارد به پیران خراسان بپیوندد و با ایشان کاری نداشته باشد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که از شاهان دل تو راحت است، اما من هم از شاهان دل راحتی دارم، درست است که من هم چنین حسی دارم.
هوش مصنوعی: حاکم ری که مانع رفتن من به خراسان شد، برایم مشکلی ایجاد نکرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از آن طرف بخواهد تغییر کند، مجاز نیست. امکان تغییر فقط برای من وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به جاهای دور میروم و به کارهای مردم آنجا اهمیتی نمیدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا
از می عشقت چنان مستم که نیست
[...]
زان گروه رفته نشماری مرا
مهربان باشی، نگهداری مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.