خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

گفتی از شاهان تو را دل فارغ است

دل ز شاهان فارغ است آری مرا

والی ری کز خراسان رفتنم

منع کرد آن، نیست آزاری مرا

گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست

رخصه بایستی شدن باری مرا

من به پیران خراسان می‌شوم

نیست با میران او کاری مرا