گنجور

 
خاقانی

از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود

دردا که علامات کرامات نگون شد

تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را

سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد

گویند که سلطان مهین بر در گنجه است

در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد

من گنجه نبینم که براهیم در او نیست

من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد