هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است
دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دلربای دم نزده است
آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده است
آه از آن سوختهدل بریان
کو به جز در هوات دم نزده است
روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است
شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.