مرا روزی نپرسی کآخر ای غمخوار من چونی
دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی
گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی
عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی
زبان عشق میدانی ز حالم وا نمیپرسی
جگر خواری مکن واپرس کای غمخوار من چونی
در آب دیده میبینی که چون غرقم به دیدارت
نمیپرسی مرا کای تشنهٔ دیدار من چونی
امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم
زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی
میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی
نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی
تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت
سگ کویت نمیپرسد مرا کای یار من چونی
تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی
نمیپرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟
دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی؟
به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو
شب تیره ز دست نالهای زار من چونی؟
بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.