گنجور

 
خاقانی

ای دل به جفات جان نهاده

جان پیش‌کشت جهان نهاده

شهری همه ز آهنین دل تو

قفلی زده بر دهان نهاده

بر طرف لب تو جان عیسی

از نیل و بقم دکان نهاده

از کوی سوار چون برآئی

شب‌پوش بر ابروان نهاده

ترکان کمین غمزهٔ تو

یاسج همه بر کمان نهاده

تو عاشق صید و تیغ بر کف

عشاق تو دل بر آن نهاده

من پیش تو بر زمین نهم سر

کای پای بر آسمان نهاده

اسب از در من مران و مگذر

هان نعل بهات جان نهاده

خاقانی را در آتش عشق

نعل هوس از نهان نهاده