یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم
یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه برید
که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم
صورت من همه او شد صفت من همه او
لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم
نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست
چو بگویند مرا باید گفتن که منم
نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین
من به جان میزیم و سایهٔ جان است تنم
از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک
سالها هست که در آرزوی خویشتنم
گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد
آن نه خاقانی باشد، که بود پیرهنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عشق و شوق سرشار گویاست. شاعر از حالتی حیرتزده و مستی ناشی از عشق صحبت میکند و خود را در دنیایی از احساسات پیچیده مییابد. او میگوید که در عشق خود به معشوق، حتی نگذاشته است که دیگران به زیبایی او نگاه کنند. شاعر، عشق را به اندازهای عمیق میداند که تمام وجودش به آن وابسته شده و در واقع «من» او تماماً در معشوقش محو شده است. او حس میکند که جانش در بدنش به مانند سایهای نهان شده و سالهاست که در آرزوی یافتن خود واقعیاش است. در پایان، به این نکته اشاره میکند که اگر کسی از او بپرسد، آنچه که درونش وجود دارد، تنها عواطف واقعیاش است و نه ظواهر بیرونی.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، من از عشق چقدر شاد و بیقرارم! کمکم کن تا نتوانم به زلف او دست بزنم.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق به میدان بیفتد، لحظهای او را رها نکنید، زیرا میخواهم در اثر هوشیاری، چیزی از خودم تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: نمیگذارم کسی زیبایی او را ببیند، به خاطر عشق و حسرتی که در دلم دارم، پردهای از خون جگر به پیش او میزنم.
هوش مصنوعی: یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه بزن، چون مستی من از همانجاست و من هم همانجا شکست میخورم.
هوش مصنوعی: چهره من تماماً اوست و ویژگیهای من نیز همه از آن اوست. بنابراین، هیچکس نمیتواند در سخنان من چیزی از من و ما بشنود.
هوش مصنوعی: هیچ درب نزنم تا وقتی که نپرسند آن کیست؛ زیرا اگر بپرسند و بگویند، باید بگویم که من هستم.
هوش مصنوعی: من تنها نیمی از زندگیام را دارم و هیچ جسمی برای سایهام وجود ندارد. من با جانم زندگی میکنم و بدنم تنها سایهای از جانم است.
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف بدنیام، به طوری پنهان شدهام که سالهاست در حسرت خودم به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که اگر چیزی به تو بگوید، آن چیز نمیتواند نشانه خاقانی باشد، چون من پیرهنی دارم که بیانگر خودم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
[...]
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
[...]
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
[...]
باز بر اوج سخن تازم و موجی بزنم
زانکه چون ابر گرانبار دفین عدنم
گرچه رخشم برمیده است در این پهنه ملک
شاه داند که به میدان هنر تهمتنم
چیست در جیب و سر آستی و همت من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.