گنجور

 
خاقانی

رحم کن رحم، نظر باز مگیر

لطف کن لطف، خبر بازمگیر

گیرم آتش زده‌ای در جانم

آخر آبم ز جگر بازمگیر

گر به مستی سخنی گفتم، رفت

سخن رفته ز سر بازمگیر

گنه کرده بناکرده شمار

عذر بپذیر و نظر بازمگیر

گلبن مهر تو در باغ دل است

آب از آن گلبن‌تر بازمگیر

از چو من هندوک حلقه بگوش

گر کله نیست کمر بازمگیر

آخر آن بوسه که روزی دادی

داده را روز دگر بازمگیر

گر زکاتی به محرم بدهی

چون خسیسان به صفر بازمگیر

های خاقانی میدان هواست

دل بدادی، سر و زر بازمگیر