گنجور

 
خاقانی

روی تو را در رکاب شمس و قمر می‌رود

لعل تو را در عنان شهد و شکر می‌رود

قافلهٔ عشق تو می‌رود اندر جهان

طائفهٔ عقل‌ها هم به اثر می‌رود

روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک

ز آتش رخسار تو تاب بصر می‌رود

بی‌تو به بازار عشق سخت کساد است صبر

نقد روانتر در او خون جگر می‌رود

حاصل خاقانی است دفتر غمهای تو

زان چون قلم بر درت راه به سر می‌رود

 
 
 
خاقانی

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

[...]

مولانا

زهره من بر فلک شکل دگر می‌رود

در دل و در دیده‌ها همچو نظر می‌رود

چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او

جان به سوی ناوکش همچو سپر می‌رود

ابروی چون سنبله بی‌خبرست از مهش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه