عقل ز دست غمت دست به سر میرود
بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر میرود
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر میرود
نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر میرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی تو را در رکاب شمس و قمر میرود
لعل تو را در عنان شهد و شکر میرود
قافلهٔ عشق تو میرود اندر جهان
طائفهٔ عقلها هم به اثر میرود
روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک
[...]
زهره من بر فلک شکل دگر میرود
در دل و در دیدهها همچو نظر میرود
چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او
جان به سوی ناوکش همچو سپر میرود
ابروی چون سنبله بیخبرست از مهش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.