گنجور

 
خاقانی

ازین ده رنگ‌تر یاری نپندارم که کس دارد

وزین بی‌نورتر کاری نپندارم که کس دارد

نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خون آلود

ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد

دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش

ازینسان روز بازاری نپندارم که کس دارد

نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش

ازین به تحفه در باری نپندارم که کس دارد

اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی

ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode