گنجور

 
عرفی

تشنه ام رطل گران خواهم گزید

آتش آتش نشان خواهم گزید

جنت ار عرض متاع خود دهد

انتعاش ابلهان خواهم گزید

گر به خون خوردن دهندم اختیار

خون گنج شایگان خواهم گزید

نفس اگر یوسف شود نیکو بود

گرگ را یوسف به جان خواهم گزید

گفته بودم چون بدین در شه شوم

برتر از ملک کیان خواهم گزید

آنچه بگزینم بگیرند ار ز من

آنچه بستانم از آن خواهم گزید

این ندانستم که از بخت زبون

آنچه عرفی خواهد، آن خواهم گزید

 
 
 
خاقانی

از همه عالم کران خواهم گزید

عشق دل جویی به جان خواهم گزید

دولت یک روزه در سودای عشق

بر همه ملک جهان خواهم گزید

آفتابی از شبستان وفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه