گنجور

 
خاقانی

دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد

نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد

گرز او در قلعهٔ البرز زلزال افکند

چتر او در قبهٔ افلاک نقصان آورد

گر نبات از دست راد او نما یابد همی

ز آب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد

نیزهٔ چون مارش از بر چرخ ساید نیش او

ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد

هم به تیر و هم به تدبیر ار بخواهد هر زمان

بر سر خوان، بچهٔ سیمرغ بریان آورد

هشت خلد مجلسش را نه فلک ده یازده

پنج وقت ار چار بنیاد خراسان آورد

بس نپاید تا کمینه چاکر از درگاه او

تاجش از بغداد و سر بهر صفاهان آورد

همچنان باشد که تاجی بر سر سلطان نهد

هر که زی او خلعتی از تخت سلطان آورد

خود بهین سلطانی او دارد که سلطان قدر

هر زمان پیشش سر اندر خط فرمان آورد

تا چه افزاید سلیمان را که بادی از هوا

پر مرغی را به تحفه زی سلیمان آورد

باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش

توتیای چشم خاقانی به شروان آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

دلبرا اندوه عشقت شادی جان آورد

بهر بیماری دل درد تو درمان آورد

هر نفس در کوی عشقت روی یوسف حسن تو

صدچو من یعقوب را در بیت احزان آورد

سالها محزون نشینیم از پی آن تا بشیر

[...]

صائب تبریزی

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد

لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد

آسمان سست پی مرد شکوه عشق نیست

رخش می باید که رستم را به میدان آورد

سخت می ترسم که آخر نارساییهای شرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه