گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

عید است و بسته هر کران، زیبا بتان زیور همه

دارند هر سو دلبران، زرین قبا در بر همه

هر سو بتی دامن کشان، در هر طرف سروی روان

در باغ دل در راغ جان، از یکدگر بهتر همه

زیبا بتان در دلبری، دل برده از حود و پری

هر سو پی غارتگری، گردیده غارتگر همه

آیین فتانی دگر، بگرفته هر شوخی ز سر

افکنده هر سو شور و شر، صد فتنه شان در سر همه

رندان عاشق پیشه بین، مستان بی اندیشه بین

در دست هر یک شیشه بین، در جامشان آذر همه

صنعان صفت در کافری، از عقل و دین جمله بری

پیران به پیرانه سری، گشته جوان از سر همه

هر سو بتان نازنین، از خط و خال عنبرین

صد نافه از آهوی چین، افکنده در مجمر همه

در این میانم دلبری، گفتا به صد جادوگری

بنگر بتان آذری، با روی چون آذر همه

زلف چو سنبل ریخته، یا مشک تر آویخته

بر عارض مه بیخته، از خط و خال عنبر همه

بنگر بتان سیمتن، با طرّه های پر شکن

بوی گل و عطر و سمن، در جعدشان مضمر همه

عذرا عذاران صف زنان، هم پای کوبان کف زنان

با عیش و شادی دف زنان، هر سو به بوم و بر همه

در هر طرف سیمین تنی، بگرفته طرف دامنی

چون سامری در هر فنی، گردیده جادوگر همه

مریخ وش از هر طرف، زیبا وشانی بسته صف

بگرفته از مژگان به کف، در قصد جان خنجر همه

از منظر هر خلوتی، سر کرده بیرون لعبتی

هر گوشه چشمک زنی بتی، از گوشه معجر همه

در عیش و شادی دمبدم، از ناله های زیر و بم

رامشگران پر نغم، گردیده رامشگر همه

عید است و غم شد کاسته، بانگ و نوا برخاسته

هر سو بتان آراسته، از یکدگر خوشتر همه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode