گنجور

 
عنصرالمعالی

ای پسر، اگر برده خری هشیار باش، که آدمی خریدن علمی است دشوار، که بسیار بندهٔ نیکو بود که چون به علم در وی نگری خلاف آن باشد و بیشتر خلق گمان برند که بنده خریدن از جملهٔ بازرگانی‌هاست، بدانک برده خریدن علم آن از جملهٔ فیلسوفی است، که هر کسی که متاعی خرد که آنرا نشناسد مغبون باشد و معتبر‌ترین شناخت آدمی است، کی عیب و هنر آدمی بسیارست و یک عیب باشد که صد هزار هنر را بپوشاند و یک هنر باشد که صد عیب را بپوشاند و آدمی را نتوان شناخت الی به علم فراست و تجربت و تمامی علم فراست نبوت است، که به کمال او هر کسی نرسد الا پیغامبر‌ی مرسل، کی به فراست بتوان دانستن نیک و بد مردم از باطن‌، اما چندانک شرط است اندر شرای ممالیک هنر او و عیب او بگویم، به‌قدر طاقت خویش، تا معلوم شود: بدانک در شرای ممالیک سه شرط است: یکی شناختن عیب و هنر ظاهر و باطن ایشان از فراست‌، دیگر آنکه از علت‌های نهان و آشکارا آگه شدن به علامت‌، سه دیگر دانستن جنس‌ها و عیب و هنر هر چیزی. اما اول شرط فراست آنست که چون بنده بخری نیک تأمل کن، از آنکه بندگان را مشتری از هر گونه باشد، کسی بود که بر وی نگرد و به تن و اطراف ننگرد و کسی باشد که بر وی ننگرد به تن و اطراف نگرد، نفیس و نعیم خواهد یا شحم و لحم‌؛ اما هر کس که در بنده نگرد اول در روی نگرد که روی او پیوسته توان دیدن و تن او به اوقات بینی، اول در چشم و ابرو‌ی او نگاه کن، و آنگاه در بینی و لب و دندان، پس در موی او نگر، که خدای عزّوجل همه آدمیان را نکویی در چشم و ابرو نهاده است و ملاحت در بینی و حلاوت در لب و دندان و طراوت در پوستِ روی و موی سر را مزیّن این همه گردانید، از بهر آنک موی را از بهر زینت آفرید؛ چنان باید که اندر تن همه نگاه کنی، چون دو چشم و ابرو نیکو بود و در بینی ملاحت و در لب و دندان حلاوت و در پوست طراوت بخر و به اطراف وی مشغول مباش. پس اگر این همه نباشد باید که ملیح بود و به مذهب من ملیح بی‌نیکویی به که نیکوی بی‌ملاحت و گفته‌اند که: بنده از بهر کاری باید، بباید دانست که به چه فراست باید خریدن به علامت او. هر بنده‌ای که از بهر خلوت و معاشرت خری چنان بود که معتدل بود به درازی و کوتاهی و نرم گوشت و رقیق پوست و هموار استخوان و میگون و سیاه‌موی و سیاه ابرو و گشاده‌چشم و ابرو و بینی (؟) و باریک‌ میان و فربه‌سرین باید که باشد و گِردْ زنخدان و سرخ‌لب و سپید‌دندان و هموار‌دندان و همه اعضاء درخور این که گفتم؛ هر غلامی که چنین باشد زیبا و معاشر باشد و خوش‌خو و وفادار و لطیف‌طبع و سازگار و علامت غلام دانا و روزبه راست‌قامت باید، معتدل‌موی و معتدل‌گوشت، سپیدی لعل‌فام، پهن کف، گشاده میان انگشتان، پهن پیشانی، شهلا چشم، گشاده‌روی، بی‌حد خنده‌ناک‌روی و این چنین غلام را از بهر علم آموختن و کدخدایی فرمودن و خازنی به هر شغلی ثقة بود و علامت غلامی که ملاهی را شاید نرم گوشت و کم گوشت باید که بود، خاصه بر پشت و باریک انگشتان، نه لاغر و نه فربه و بپرهیز از غلامی که بر روی او گوشت بسیار بود، که هیچ نتواند آموختن، اما باید که نرم‌گوشت بود و گشاده میان انگشتان و تنک‌پوست و مویش نه سخت دراز و نه سخت کوتاه و نه سخت سرخ و نه سخت سیاه، شهلا چشم، زیر پای او هموار؛ این چنین غلام هر پیشه‌ای که دقیق بود زود آموزد، خاصه خنیا‌گر‌ی و علامت غلامی که سلاح را شاید ستبر‌موی بود و تمام‌بالا و راست‌قامت و قوی‌ترکیب و سخت‌گوشت و ستبر انگشت و ستبر استخوان و پوست و اندام او درشت بود و سخت‌مفاصل‌، کشیده عروق‌، رگ و پی همه بر تن پیدا و انگیخته و پهن‌کف و فراخ‌سینه و کتف، ستبر‌گردن؛ اگر او اصلع بود به باشد و تهی‌شکم و برچده سرین و عصب‌ها و ساق پای وی چون می‌رود برکشیده می‌شود بر بالا و درهم‌کشیده‌ روی بباید؛ باید که سیاه‌چشم بود و هر غلام که او چنین بود مبارز و شجاع و روزبه بود و علامت غلامی که خادمی سرای زنان را شاید سیاه‌پوست و ترش‌روی و درشت‌پوست و خشک‌اندام و تنک‌موی و باریک‌آواز و باریک‌پای و ستبر‌لب و پخج‌بینی و کوتاه‌انگشت، منحدب‌قامت و باریک‌گردن، چنین غلام خادمی سرای زنان را شاید، اما نشاید که سفید‌پوست بود و سرخ‌گونه و پرهیز کن از اشقر خاصه فرود افتاده موی و نشاید که در چشمش رعونت و تری بود، که چنین کس با زن دوست بود، یا قواده بود و علامت غلامی که بی‌شرم بود عوانی و ستوربانی را شاید باید که گشاده {ابرو} و فراخ و ازرق چشم بود و پلک‌های چشم وی ستبر و اشقر بود و چشمش کبود و سپیدی چشم او منقط بود به سرخی‌، دراز لب بود و دندان و فراخ‌دهن بود، چنین غلام سخت بی‌شرم و ناپاک بود و بی‌ادب و شریر و بلا‌جو‌ی و علامت غلامی که فراشی و طباخی را شاید باید که پاک‌روی و پاک‌تن و باریک‌دست و پای بود و شهلا چشمی که به کبودی گراید و تمام‌قامت و خاموش و موی سر او میگون و فرو افتاده، چنین غلام این کارها را شاید، اما به‌شرطی که گفتم، از جنس خبر باید داشت، چه جنس و عیب و هنر هر یک بباید دانستن، یاد کنیم: بدانکه ترک نه یک جنس است و هر جنسی را طبعی و گوهری دیگرست و از جملهٔ ایشان از همه بدخو‌تر قِبچاق و غُز بود و از همه خوش‌خوتر و به عشرت‌ فرمان‌بردار‌تر ختنی و خَلْخی و تبتی بود و از همه شجاع‌تر و دلیر‌تر ترقای بود و تاتار‌ی و یغمایی و چِگِلی؛ آنچ علمی بود زود معلوم کند و از همه بلاکش‌تر و کاهل‌تر و سازنده‌تر چگلی بود و به جمع معلوم کند که از ترک نیکویی به تفضیل و زشت بی‌تفضیل نخیزد و هندو به‌ضد اینست، چنانک چون در ترک نگاه کنی سر بزرگ بود و روی‌پهن و چشم‌ها تنگ و پخج‌بینی و لب و دندان نه نیکو‌، چون یک‌یک را بنگری به ذات خویش نه نیکو بود ولکن چون همه را به جمع نگری صورتی بوَد سخت نیکو و صورت هندوان به‌خلاف اینست: چون یک‌یک را بنگری هر یک به‌ذات خویش نیکو نماید ولیکن چون به جمع بنگری چون صورت ترکان ننماید؛ اما ترک را ذاتی و رطوبتی و صفایی و جمالی هست که هندو را نباشد، اما به‌طراوت دست از همه جنس‌ها برده‌اند، لاجرم از ترک هرچه خوبتر باشد به‌غایت خوب باشد و آنچ زشت باشد بغایت زشت باشد و بیشتر عیب ایشان آنست که کند‌خاطر باشند و نادان و شغب‌ناک باشند و ناراضی و بی‌انصاف و بدمست، می‌بهانه و با‌آشوب و پر‌زیان باشند و به شب سخت بددل باشند و آن شجاعت که به روز دارند به شب ندارند و سخت‌دل باشند، اما هنر ایشان آنست که شجاع باشند و بی‌ریا و ظاهر دشمن و متعصب به هر کاری که به وی سپاری و نرم‌اندام باشند به عشرت و از بهر تجمل به ازیشان هیچ جنس نیست؛ سَقلابی و روسی و آلانی قریب به‌طبع ترکان باشند ولیکن از ترکان بردبار‌تر باشند و در میان ایشان چند عیب، اما آلانی به شب دلیرتر از ترک باشد و خداوند دوست‌تر بود اگر به فعل نزدیک‌تر بود، لیکن همچون ترک نفیس باشند و عیب ایشان دزدی است و بی‌فرمانی و نهان‌کاری و بی‌شکیبایی و کیدکاری و سست‌کاری و خداوندْدشمنی و بی‌وفایی و گریزی، اما هنرش آن باشد که نرم‌اندام باشد و مطبوع باشد و گرم‌مغز و آهسته‌کار و درشت‌زبان و دلیر و راه‌بر و یادگیر. و عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل بود و راه‌بر و سست‌طبع و کاهل و زودخشم و خداوندْدشمن و گریزپای و حریص و دینار‌دوست و هنرش آن بود کی خویشتن‌دار و مهربان و خوش‌بوی و کدخدای سرای و روزبه و نکو‌خو‌ی و زبان نگاه‌دار بود، اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و دزد و شوخگین و گریزنده و بی‌فرمان و بیهوده‌گوی و دروغ‌زن و کفردوست و بددل و بی‌قوّت و خداوندْدشمن و سرتاپای به‌عیب نزدیک‌تر بود که به هنر، ولیکن تیزفهم و کارآموز باشند و عیب هندوان آن بود که بدزبان باشند و در خانه کنیزکان از وی ایمن نباشند، اما اجناس هندو نه چون دیگر قوم باشند از بهر آنک همه خلق با یکدیگر آمیخته‌اند مگر هندوان و از روزگار آدم باز عادت ایشان چنین است که هیچ پیشه‌ور به‌خلاف یک دیگر پیوند نکند، چنانک بقال دختر به بقال دهد و بخواهند و قصابان با قصابان و خبازان با خبازان و لشکری با لشکری و برهمن به برهمن، پس درجهٔ ایشان، هر جنسی ازیشان طبعی دیگر دارند و من شرح هر یک نتوانم داد، کتاب از حال خود بگردد؛ اما بهترین ایشان هم مهربان بود و هم بخرد و راد و شجاع بود و کدخدای بود و برهمن و دانشمند بود و نوبی و حبشی بی‌عیب‌ترند و حبشی از نوبی به بوَد که در ستایش حبشی خبر بسیارست از پیغامبر علیه‌السلام. این بود معرفت اجناس و هنر و عیب هر یک، اکنون سهم آنست که آگاه باشی از علتهاء ظاهر و باطن به علامات و آن‌چنان است که در وقت خریدن غافل مباش و به یک نظر راضی مباش، که به اول نظر بسیار خوب باشد که زشت نماید و بسیار زشت بود که خوب نماید؛ دیگر آنک چهرهٔ آدمی پیوسته به رنگ خود نباشد: گاه به خوبی گراید و گاه به زشتی و نیک نگاه کن در همه اندام، تا بر تو چیزی پوشیده نگردد و بسیار علتهاء نهان بود که قصد آمدن کند و هنوز نیامده باشد، تا چند روز بخواهد آمدن، آن را علامت‌ها بود، چنانک اگر در گونه لختی زرفامی باشد و رنگ لبش گشته بود و پژمرده باشد چشمهاش، دلیل بواسیر بود و اگر پلک چشم آماس دارد دلیل استسقا بود و سرخی چشم و ممتلی بودن و رگها پیشانی دلیل صرع دموی بود و دیر جنبانیدن مژگان و لب جنبانیدن بسیار دلیل مالیخولیا کند و کژی استخوان بینی و ناهمواری بینی دلیل ناسور و بواسیر بینی باشد و موی سخت سیاه و سخت ستبر و کشن چنانک جای جای سیاه‌تر بود دلیل کند که موی او رنگ کرده باشند و بر تن جای جای کی نه جای داغ بود داغ بینی و وشم کرده، نگاه کن تا زیر او برص نباشد و زردی چشم دلیل یرقان بود و هنگام خریدن غلام را بخوابان ستان و هر دو پهلوی وی بمال و نیک بنگر تا هیچ دردی و آماس در آن ندارد، پس اگر دارد درد جگر و سپزر باشد؛ چون این علت‌ها نهانی تجسس کردی از آشکارا نیز بجوی، از بوی دهان و بوی بینی و ناسور و گرانی گوش و سستی گفتار و ناهمواری سخن و رفتن بر طریق و درستی و سختی بن دندان‌ها تا بر تو مَخرقه نکنند، آنگاه چون این همه که گفتم دیده باشی و معلوم گردانیده هر بنده که بخری از مردم بصلاح خر تا در خانهٔ تو هم بصلاح باشد و تا عجمی یابی پارسی‌گوی مخر که عجمی را بخری به خوی خویش توانی برآوردن و پارسی‌گوی را نتوانی و به وقتی که شهوت بر تو غالب باشد بنده را به‌عرض پیش خویش مخواه که از غلبهٔ شهوت در آن وقت زشت به چشم تو خوب نماید، نخست تسکین شهوت کن و آنگاه به خریدن مشغول شو و آن بنده‌ای که به جای دیگر عزیز بوده باشد مخر که اگر وی را عزیز نداری یا بگریزد یا فروختن خواهد، یا به‌دل دشمنِ تو شود و چون وی را عزیز داری از تو منّت ندارد که خود جای دیگر هم‌چنان دیده باشد و بنده از جایی خر که او را در خانه بد داشته باشند، که به اندک‌مایه نیک‌داشتِ تو از تو سپاس دارد و ترا دوست گیرد و هرچند گاهی بندگان را چیزی ببخش، مگذار که پیوسته محتاج درم باشند؛ که به ضرورت طلب درم روند. و بندهٔ قیمتی خر که گوهر هر کسی به‌اندازهٔ قیمت وی بود و آن بنده‌ای که خواجه بسیار داشته باشد مخر که زنِ بسیار‌شوی و بندهٔ بسیار‌خواجه را ستوده ندارند و آنچ خری روزافزون خر و چون بنده به حقیقت فروختن خواهد مستیز و بفروش، که هر بنده و زن که طلاق و فروختن خواهد بفروش و طلاق ده، که از هر دو شادمانه نباشی. و اگر بنده به‌عمدا کاهلی کند و به‌قصد در خدمت تقصیر کند نه به‌سهو و خطا وی را روزبهی میآموز که وی به هیچ حال جلد و روزبه نشود، زود فروش که خفته را به بانگی بیدار توان کرد و تن‌زده را به بانگ چند بوق و دهل بیدار نتوان کرد. و عیال نابکار بر خود جمع مکن که کم‌عیالی دوم توانگری است، خدمتگار چندان دار که نگریزد و آن را که داری بسزا نکو دار، که یک تن را ساخته داری به بود که دو تن را ناساخته و مگذار که در سرای تو بنده برادرخوانده گیرد و کنیزکان با ایشان خواهر‌خواندگان گردند، که آفت آن بزرگ باشد؛ بر بنده و آزاد خویش بار به طاقت او نه، تا از بی‌طاقتی بی‌فرمانی نکند و خود را به انصاف آراسته دار، تا آراستهٔ آراستگان باشی؛ بنده باید که برادر و خواهر و مادر و پدر خواجهٔ خویش را داند و بندهٔ نخاس فرسوده مخر، که بنده باید که از نخاس چنان ترسد که خر از بیطار، بنده‌ای که به هر وقت و به هر کاری فروختن خواهد از خرید و فروخت خویش باک ندارد، دل بر وی منه که از وی فلاح نیابی و زود به دیگری بدل کن و چنان طلب کن که گفتم تا مراد به‌حاصل آید.