گنجور

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر معزی

رفتی و به یک بارگرفتی کم من

کشته شدم و نداشتی ماتم من

داغ تو بسوخت این دل پر غم من

ای داغ تو گرم سرد کردی دم من

عطار

دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من

هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من

من خورشیدم تو سایهای بر سرِخاک

تا محو نگردی نشوی محرَمِ من

آذر بیگدلی

آن کس که براز عشق شد محرم من

اکنون خواهم شبی شود همدم من

تا من غم او بشنوم و او غم من

من ماتم او گیرم و، او ماتم من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه