گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ما شاخ هوای تو ز دل برکندیم

مهر تو ز جان و دل برون افکندیم

چیزی که بجان دوستان نپسندیم

با جان و روان خویشتن چون بندیم

ادیب صابر

آن به که شب و روز به می پیوندیم

بر گردش روزهای چون شب خندیم

تا چند دل اندر غم عالم بندیم

پیداست که ما ز اهل عالم چندیم

مولانا

چون تاج منی ز فرق خود افکندیم

اینک کمر خدمت تو بربندیم

بسیار گریستیم و هجران خندید

وقت است که او بگرید و ما خندیم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جهان ملک خاتون

دایم به خم زلف بتان در بندیم

تا چند دل و دیده به ایشان بندیم

از دست شب فراقت ای دیده من

ما باز سپر به روی آب افکندیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه