بنامیزد چنان فرّخ لقایی
که گویی سایۀ پرّ همایی
چو بگشایی زبان لبها ببندی
چو در بندگی قبا گیتی گشایی
بشمشیر تو نصرت را تفاخر
ببازار تو معنی را روایی
کمربند دو پیگر بگسلانی
اگر با آسمان زور آزمایی
یکایک برکنی دندان پروین
اگر دندان کین بر چرخ سایی
جهانگیری اگر دعوی کنی تو
زبان خنجرت بدهد گوایی
چنان بر زرفشانی چیره دستی
که گر با دشمنان کوشش نمایی
حسودت در پناه روی چون زر
تواند یافت از دستت رهایی
نبود از روزگارم این توقّع
که تو با ما چنین فارغ درآیی
من از خدمت بکاهانیده و آنگاه
تو در لطف و تواضع می فزایی
بغیبت داده بی تشریف خادم
ز روی مردمیّ و خوب رایی
مرا در خانه از تشریف تو عید
من اندر روستا از بی نوایی
هم از بخت منست این ارنه هرگز
نباشد عید خود بی روستایی
نخواهم عذر تشریفت ، چرا؟ زانک
بحمدالله تو بیش از عذرمایی
که خورشید ارچه بر چرخ بلندست
بهر جایی رساند روشنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.