بر سر ما آمد ابر بهمنی
همچو سلطان بر سپاه ارمنی
شد به چشم من سیه گیتی ز برف
گرچه زاید از سپیدی روشنی
گر سپید آمد سیه کاری برف
و حل چالاکست در مرد افکنی
روز عیش است و سماع خرگهی
نیست روز مدبری و تن زنی
برف چون بر نقره زد شاید که تو
دست بی آزرم اندر زر زنی
ریش شادی گیری و در خودکشی
خوش برایی، سبلت غم برکنی
وقت آن آمد که در خرگه خزی
وز تنور و منقل آتش بر کنی
روز هزلست و نشاط و خرّمی
نیست روز روسبی خواهر زنی
سرد شد بازار درس و مدرسه
...خر در ....تاج زوزنی
هر کسی ترتیب لوتی می کند
مومن و سنّی و گبر و باطنی
گردد از جان سیر ایّام چنین
هر کرا در خانه نبود خوردنی
خواجگان بانوا اکنون خوردند
کاچی و تتماج و لوت معدنی
بینوایان نیز هم بر خود کنند
کاسه های کالجوش یک منی
آنکه فاسق باشد اکنون می خورد
وانکه او زاهد بود نیمشکنی
وان که از هر دو چو من محروم ماند
نیست الّا مندبور و کشتنی
یارکان جمعند و من تنها چنین
مانده اندر کنج خانه منحنی
در گریبان چون کشف دزدیده سر
با لبی خشک از غم تر دامنی
آتش اندوه می زاید ز ابر
گرچه او دارد ز آب آبستنی
ای خدا! یا رب! به گرز آفتاب
گردن این ابر مبرم بشکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من سخن گویم، تو کانایی کنی
هر زمانی دست بر دستی زنی
دوستا گر دوستی گر دشمنی
جان شیرین و جهان روشنی
در سر کار تو کردم دین و دل
انده جانست وان در میزنی
برنیارم سر گرم در سرزنش
[...]
گفت این قومند چون تردامنی
در ره دنیا نه مرد و نه زنی
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
چون عطارد تا کی از تر دامنی
گاه مردی کردی و گاهی زنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.