گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

تا کی این رنج روزگار بری ؟

بار این پیر نابکار بری؟

جهد کن تا ز موج خیز بلا

کشتی عمر بر کنار بری

امن جانها ز حصن اسلامست

کوش تا جان درین حصار بری

ترسم از گلبن جهان به طمع

گل نچینیّ و زخم خار بری

روزگار تو زان عزیزترست

که تو اندوه فخر و عار بری

مال و نعمت ترا بدان دادند

که تو در بندگی بکار بری

نه بدان تا تو ساز جنگ کنی

یا که او را بکارزار بری

به شترمرغ مانی ای خواجه

نه بپّری همی نه بار بری

روزگارت ببرد عمر و هنوز

تو بر آنی که روزگار بری

خوش بود خواب و لذّت مستی

باش تا کیفر خمار بری

به زبانی همه دروغ و دغل

دهدت دل که نام یار بری؟

آفرینش ترا برد فرمان

گر تو فرمان کردگار بری