گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اگر چه مدّتی شد تا ز سالوس

گذر بر کوی خمّاری نکردم

چو ناجنسان ز روی خام طبعی

می اندر جام می خواری نکردم

به چشم فاسقی از راه تهمت

نظر در روی دلداری نکردم

بجان با خوبرویان بهر بوسی

منِ کم مایه بازاری نکردم

سماع چنگ و روی یار همدم

برین باری من انکاری نکردم

گرانجانی که رسم زاهدانست

تو خود دانی که بسیاری نکردم

بباطن پارسا خود نیستم لیک

بظاهر فاسقی آری نکردم

چرا در خلوتم محرم نداری؟

چو کس را قصد آزاری نکردم

اگر کردم ز جام باده توبت

ز نقل و پست و نان باری نکردم