گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

زهی سپهر محلّی که گرچه تیزروند

به سایۀ تک عزم تو ماه و خور نرسند

عقول اگرچه زافلاک نردبان سازند

زبام خانۀ قدر تو بر زبر نرسند

زنکته های تو افهام بابسی کوشش

بکنه معنی یک لفظ مختصر نرسند

چو تیر چیره زبانان اگرچه برتازند

بآستان ثنایت هنوز بر نرسند

ستاده هفت قلک بر فراز یکدیگر

زشخص معنی تو بیش تا کمر نرسند

زتابش و نم خورشید و ابر عالم را

چه سودگر کف و کلک تو بر اثر نرسند؟

کدام منزل اومید کاندرو هر دم

زکاروان سخایت نفر نفر نرسند

درین زمانه کز انبوهی سپاه بلا

بهیچ خانه نباشد که صد حشر نرسند

زهیچ گوشه برون شو نسازد اندیشه

که رهزنان بلاهاش برگذر نرسند

بهیچ کنج درون عافیت وطن نکند

که جوق جوقش فتنه همی بسر نرسند

گمان مبر که ز غوغاییان حادثه ها

دمی بود که مرا صد ببام و در نرسند

زر مصادره اصحابنا چگونه دهند

تا بشامگه ایشان بچاشت درنرسند

طمع چه کیسه برآن مفلسان تو اندوخت

که از هزار تکلّف به ما حضر نرسند

خزینه هاشان پر گوهر سخن باشد

ولیک جز بتمنّی بسیم و زر نرسند

بلا و محنت و غم را سبب درین ایّام

اگر هزار بود هیچ در هنر نرسند

فتاده گیر نگون رایت سلامت من

مدد زلطف تو گر هیچ زودتر نرسند

زبنده خانه همه رخت عافیت ببرند

زاهتمام توام حامیان اگر نرسند

کراشناسی فریادرس در این ایّام ؟

گر اهل معنی فریاد یکدگر نرسند