گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نور دین ای ذات تو کان هنر

کان چه باشد؟ خود سراسر گوهرست

زنده همچون شمع از نور دلست

هر کرا تا بی ز مهرت در سرت

از برای نوعروس خاطرت

حقّه های آسمان پر زیورست

عنبر اندر بحر باشد، پس چرا؟

بحر شعرت در میان عنبرست

تا بدید آن طبع گوهر زای تو

از خجالت دامن دریا ترست

شعر می خواهی و خادم مدّتیست

تا ز شعر و شاعری فارغ ترست

شعر را گر بود وقتی رونقی

این زمان باری عجب مستنکرست

هر کجا از فضل و دانش حلقه ییست

گوشها زان حلقه یکسر بر درست

بلبل طبعم نوا کم میزند

زانکه شاخ جود بی برگ و برست

کشتیاهل هنر بر خشک ماند

کابها را ره به جویی دیگرست

زان چو سوسن خامشم کاین قوم را

همچو نرگس چشم یکسر برزرست

در هران خانه که زاید دختری

خامشی آنجا بمرد درخورست

من چرا خامش نباشم کز سخن

در کنارم زاده چندین دخترست

تا برین صورت بود کار هنر

وای آن مسکین که معنی پرورست

هم فرستادم بخدمت چند بیت

تا بدانی کین رهی فرمان برست

نیستم در خدمتت محتاج عذر

لطف تو خود عذر خواه چاکرست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

گفت: هنگامی یکی شهزاده بود

گوهری و پر هنر آزاده بود

شد به گرمابه درون، اِستاد غوشت

بود فربی و کلان، بسیارگوشت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
میبدی

گرچه اندر آب و در آتش بود

عیش او با مهر اللَّه خوش بود

نام تو چراغ ظلمت یونس گشت

آرایش هر چه در جهان مجلس گشت‌

عطار

مصطفا گفتست چون آدم بعلم

نوح فهم آنگاه ابراهیم حلم

باز یحیی زهد و موسی بطش کیست

گر نمیدانی شجاع دین علیست

مشاهدهٔ بیش از ۳۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه