شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد
اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی
در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
در چشم من برست قد سرو پیکرت
زان پلک چشمهام فراهم نمی رسد
از بس که خاک کوی تو دردیده ها کشند
جز گرد از او بدین دل پر غم نمی رسد
فریاد من نمی رسی و این دل غمین
از خشک ریش هجر بمرهم نمی رسد
شکرست اگر نمی رسدم مژدۀ وصال
باری بلا و محنت و غم کم نمی رسد
گویم کزین سپس ندهم دامنت ز دست
گفتن کنون چه سود که دستم نمی رسد؟
دشوار امید وصل توان داشت کز فراق
ماهی بر آمد و خبری هم نمی رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فریاد کاین طبیب به دردم نمی رسد
دستم به دور وصل تو هر دم نمی رسد
مجروح شد دلم به سر نیش اشتیاق
مشکل که از وصال تو مرهم نمی رسد
راضی شدم به نکهت زلفین دلکشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.