گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

کجایی ای به دو رُخ آفتابِ دلداری؟

چگونه‌ای که نه‌ای هیچ جایْ دیداری؟

بیا و خوی فرا مردمیّ و مردم کن

که هیچ حاصل ناید ز مردم‌آزاری

حکایتِ غمِ دل با تو من چرا گویم؟

تو خود ز حالِ من و دل فراغتی داری

به کارِ عشقِ تو در، هستم آن‌چنان بیدار

که کارِ من همه بی‌خوابی است و غمخواری

تو حالِ بنده چه دانی؟ که بگذرد شب‌ها

که نرگسِ تو نبیند به خواب، بیداری

ز آفتابِ فلک، پیشِ من عزیزتری

وگرچه دایم در پرده، سایه‌کرداری

مرا که آرزویِ آفتابِ خانگی است،

چه گَرد خیزد ازین آفتابِ بازاری؟

به زیرِ زلفِ تو منزل گرفت نیکویی

ز چشمِ مستِ تو پرهیز کرد هشیاری

شود سیاهیِ شب شُسته از رخِ عالَم

گر آبِ روی تو را اشکِ من کند یاری

ولی چه سود؟ که هر لحظه چرخ آموزد

ز عکسِ زلفتِ تو و بخت من سیه‌کاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه