گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خواجه از کبر آن پلنگ آمد

که همی با وجود بستیزد

راتق وفاتقش یکی موشست

کز پلیدیش سگ بپرهیزد

هر کران این بقصد زخمی زد

حالی آن دگر برو میزد

هر کجا موش گشت جفت پلنگ

ابله آنکس بود که نگریزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode